نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات






شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا كردم.
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم.
پس ازِ یك جستجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی كه

در تنهایی ام رویید با حسرت جدا كردم و تو

 در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها كردم


همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را

به روی اشكی از جنس غروب ساكت و نارنجی خورشید وا كردم
نمی دانم چرا رفتی؟نمی دانم چرا ، شاید خطا كردم
و تو بی آن كه فكر غربت چشمان من باشی
نمی دانم كجا ، تا كی ، برای چه ،
ولی رفتی...

 و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یك قلب دریایی ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاكستری گم شد
و گنجشكی كه هر روز از كنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت

 تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو ، آسمان چشمهایم خیس باران بود و بعد از رفتنت انگار كسی حس كرد

من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
كسی حس كرد من بی تو هزاران بار درهر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی كرد!

كسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنكه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد !
ببین كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم وپرسش و تردید
كسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من در حالتی مابین اشك و حسرت و تردید
كنار انتظاری كه بدون پاسخ و سردست و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یك دل

 میان غصه ای از جنس بغض كوچك یك ابر نمی دانم چرا ؟

 شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت

 دعا كردم.


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 1:21 | |








شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟

خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…

دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…

نتونه به هیچکی اعتماد کنه…

هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,

آخرش برسه به یه بن بست …

تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …

اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه

به اون هم نمی تونه بگه…

خبری از آسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!

بهش محل هم نداده

تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …

خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله

 


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 1:2 | |







دل نوشته دوست gam

 

 

عشق.

نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق

عجب رسوا گرو رسوایی ای عشق

اگر چنگ تو با جانی ستیزد

چنان افتد که هرگز بر نخیزد

ترا یک فن نباشد ،ذوفنونی

بلای عقل ومبنای جنونی

تو لیلی راز خوبی طاق کردی

گل گلخانه آفاق کردی

اگر بر او نمک دادی،تو دادی

بدو خوی ملک دادی، تو دادی

لبش گلرنگ اگر کردی، تو کردی

دلش را سنگ اگر کردی،تو کردی

به از لیلی فراوان بود در شهر

به نیروی تو شر جانانه دهر

تو مجنون را به شهر افسانه کردی

زهجران زنی دیوانه کردی

تو اورا ناله واندوه دادی

زمحنت سر به دشت و کوه دادی

چه دلها کز تو چون دریای خون است

چه سرها کز تو سحرای جنون است

همه درد و همه داغ و همه سوز

خوشا عاشق شدن،اما جدایی

خوشا عشق و نوای بینوایی

خوشا در سوز عشقی سوختن ها

درون شعله اش افروختن ها

چو عاشق از نگارش کام گیرد

چراغ آرزوهایش بمیرد

اگر می داد لیلی کام مجنون

کجا افسانه می شد نام مجنون

هزاران دل به حسرت خون شد از عشق

یکی در این میان مجنون شد از عشق

در این آتش هر آن کس بیشتر سوخت

چراغش در جهان روشن تر افروخت

نوای عاشقان در بینوایی ست

دوام عاشقی ها در جدایی ست

 

 


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 23:22 | |







دل نوشته دوست gam

خدایا،بنده ای درد آشنایم

بسر افتاده ای بی دست و پایم

زغم ها سینه ام دریاست،دریا

گواهم گریه هایم،گریه هایم

به در گاه تو می نالم به زاری

مرا بگذار با این ناله هایم

مرا در آتش عشقت بسوزان

مکن زین شعله سرکش رهایم

از این آتش ،دلم را پر شرر کن

بسوزان ،سوز دل را بیشتر کن

به آه در گلو بشکسته،سوگند

بسوز سینه های خسته ،سوگند

به ماکامی که در شور جوانی

به خاک سرد گوری آرمیده

به پیر خسته جان مستمندی

که پشتش در تهی دستی خمیده

به آن طفل یتیم بی پناهی

که لبخند محبت را ندیده

بده دستی که دستی را بگیرم

زخجلت پیش محتاجان نمیرم

قسم بر دستگاه کبریایی

قسم بر بینوای سیر چشمی

که دارد صد نوا در بینوایی

قسم بر گلرخ عاشق نوازی

که در نیست رنگ بی وفایی

قسم بر مادری کز هجر فرزند

بود گریان به شب های جدایی

قسم بر دختری کز راه پرهیز

شکیبایی کند در پارسایی

دورنگی راز جان من جدا کن

دلم را با محبت آشنا کن


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 22:42 | |







حرف دل


قلم برداشتم تا عشق و دنيا را معنا كنم

عشق و دنيايي كه هر لحظه اش خاطره ايست

به هر طرف نگريستم غمي ديدم

به هر جهت نگاه كردم غصه اي بود به بزرگي صخره !

دنيا بود ، غم بود ، عشق بود ، من بودم و قلم

قلم مي گريست و من اشك مي ريختم

قلم ناله مي كرد و من فرياد مي زدم

چه مي توان كرد ؟

قسم خوردم كه دنيا و غمهايش را فراموش كنم ولي نمي شد

دلم مي خواست قلم را بشكنم تا ديگر ننويسد

تا ديگر از سياهي قلم اثري نماند ، اما نتوانستم

چون قلم مرا شكست و اشكهايم را جاري كرد

باز سكوت كردم

باز هم با قلم ، غم عشق و زندگي را نوشتم

باز در سكوت تاريك خود ، اشك ريختم !

و در تاريكي شبهاي بي ستاره ي قلبم ، جان دادم


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 22:19 | |







تنهايي


شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟

خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…

دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…

نتونه به هیچکی اعتماد کنه…

هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,

آخرش برسه به یه بن بست …

تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …

اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه

به اون هم نمی تونه بگه…

خيری از آسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!

بهش محل هم نداده

تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …

خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 22:7 | |







عاشقانه


همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند ،

دلم تو را میخواهد، دلم تو را میخواهد به عشقت تکیه کرده ام سالها ، نترسیدم از جدایی و اشکها ،

عشق را آنگونه که هست دیدم و تو را آنگونه که بودی خواستم ، تو را همین گونه که هستی میخواهم ،

چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ، همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی از وقتی آمدی ،

آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

گرچه میترسیدم از پایان راه اما همسفرت شدم تا اینجا که رسیده ایم در کنار ماه….

چقدر برای داشتنت سختی کشیدم ، چقدر با دلتنگی هایت سر کردم و اشک ریختم ،

چقدر لحظه شماری میکردم که تو مال من شوی ، حالا مال من هستی و من بی نیاز ،

برای داشتنت شب و روز کارم شده بود راز و نیاز … نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،

در قلبم هستی همین است که همیشه شاد هستم جنس نگاهت درخشان بود

که قلبم عاشق چشمانت شد، و اینگونه همه روزهایم فدای یک روز با تو بودن شد،

و حالا میخواهم تمام عمرم را فدای عشق بی پایانت کنم….

تو مثل و مانندی نداری ، تو فرشته ای و در قلبت جای تاریکی نداری

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی….


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 21:50 | |







بخاطر تو زیستن


چه زیباست بخاطر تو زیستن

 


و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن !

 و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !

 ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !


چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !

 بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !

 چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !

برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!

و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !



[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 21:37 | |







کاش میدونستی


کاش میدونستی که درون قلبم خانه ای داری  که همیشه آنرا با شفق می شویم

و با آن میگویم که تویی مونس شبهای دلم

کاش میدونستی باغ غمگین دلم بی تو تنها شده است

و گل غم به دلم وا شده است

کاش میدونستی که درون قلبم با تپشهای عشق هم صدا هستی تو

.کاش میدونستی که وجود تو و گرمای صدایت به من خسته و آشفته حال زندگی می بخشد

کاش میدونستی.......

کاش می دونستی.......


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 20:28 | |







از یاد رفته


کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!

ومن شمع می سوزم  ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!

و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم

درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!

کسی حال من تنها نمی پرسد

ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!

که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او

ودیگر هیچی از من نمی ماند!!



[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 20:5 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد