نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





کاش میشد

كاش مي شد نغمه ياران شنيد
كاش مي شد شور و مستي را چشيد
كاش مي شد بانگاهش تر شويم
كاش مي شد ناز او را هي كشيد
كاش مي شد عشوه معشوق ديد
كاش مي شد رنج عشقش را كشيد
كاش مي شد همچو باران در كوير
با دل و جانش تمنا را كشيد
كاش مي شد با لبانش يار بود
كاش مي شد نوش دارو را چشيد
كاش مي شد همراه حرف دلش
كاش مي شد با دل او زار گريست
كاش مي شد غرق خواهش مي شديم
كاش مي شد هق هق عاشق نشيد
كاش مي شد با صدايش مست شد
كاش مي شد با حضورش سبز شد
كاش مي شد در دلش غوغا بريخت
كاش مي شد با لب حسرت گريست
كاش مي شد همچون سياوش بود زار
كاش مي شد نغمه هايش را شنيد


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 20:19 | |







کودکی


کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
سکوتی را که یک نفر بفهمد
بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست
ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد
دنیا را ببین ...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان اشک می آید!


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 20:15 | |







رفتن


می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 20:6 | |







زندگی

زندگی شادی و خندیدن نیست

زندگی لحظه ای آسودن نیست

زندگی شرح غم قصه ی ماست

زندگی قصه ی پر غصه ی ماست

زندگی قصه ی پرناله و درد

زندگی جایگه جنگ و نبرد

زندگی قصه ی افسردن هاست

زندگی لازمه ی مردن هاست

زندگی مرگ بر این بودن هاست

زندگی بی کسی و غم زدگی است

زندگی قصه ی غربت زدگی است

زندگی تنگ شدن تا خفگی است

زندگی چشم به غم واکردن

زندگی یکسره غوغا کردن

زندگی با غم دل تاکردن

زندگی لعنت فردا کردن

زندگی روز و شبش بدبختی است

زندگی اول و آخر سختی است

زندگی یکسره اندوه و بلاست

زندگی خوارگه بی کسی هاست


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 19:56 | |







خلوتم را نشکن

شاید این خلوت من کوچ کند

به شب پروانه

به صدای نفس شهنامه

به طلوع اخرین افسانه

و غروبی که در ان

نقش دیوانگی یک عاشق

بر سر دیواری پیدا شد.

خلوتم را نشکن

خلوتم بس دور است

ز هوای دل معشوق سهند

خلوتم راه درازی ست میان من و تو

خلوتم مروارید است به دست صیاد

خلوتم تیر وکمانی ست به دست سحر

خلوتم راه رسیدن به خداست

خلوتم را نشکن


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 19:53 | |







اگه حرفی نزدم از دردام

فکر نکن بی غم و دردم.تنهام

قفس سینه ی من پر شد از کینه و درد

توی اوج قصمون هوا شدش یک دفعه سرد

تا که اسمت میومد روح من پر میکشید

به هرکجا که شک میکرد بخاطرت پر میکشید

دیگه اشکات واسه من ارزش قبل و نداره

اون چشمای نازه تو راهی به قلبم نداره

دیگه خستم نمیبینی نفسه آخرمه

اشتباهامو نبین تو روزای آخرمه

ننوشتم که تو دور شی از نگاه سرده من

هفته ای یه بار بیا با شاخه گله سری بزن

بسه خوب منتظرن فرشته های مرگ من

دارن از اونجا میگن.میگم به تو سر نزنن

ننوشتم سرسری نگذر ازش به سادگی

این نبود رسم زمونه نبود این دلدادگی

انقدر حرف زیاده ولی مهلتم کمه

اونی که برام زیاده آره غصه و غمه

میگیم رسم آدماست ولی رسم بدیه

توام از دست نده بدون خوب فرصتیه


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 19:35 | |








نادیده رخت نادیده رخت

در غم هجرت شده مشکل

ترسم كه بمیرم نشود مشكل من حل

تو نازنین یار منی

تو یار و غمخوار منی

من که میمیرم خدا من که میسوزم

چرا دور از منی

من که میمیرم خدا من که میسوزم

چرا دور از منی

 


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 20:23 | |








هزار بار خواستم بهت بگم عاشق چشماتم
پنهون کردم این چشمارو بدون خاطر خواتم

مجبور نیستی به من بگی دوستم نداری
اگه برم نمیتونی یه لحظه هم دووم بیاری

اگه دوسم داری بیا منم دلم پیشه توِست پیشت میمونم
اگر که دوستم نداری بی خبر از پیشم برو برو بذار تنها بمونم

هر شب به یادت تا سحر بیدار میشینم چشم به در شاید بیای تو را ببینم
من وتو وخاطره ها دوست دارم بی انتها عاشق ترینم

تا پای جون هستم واست اگه بمونی
عاشق میمونم تا ابد خودت میدونی

اگه بری تا ابد از عشقت می خونم
از عشق تو با یاد تو ترانه هام زنده می مونند

اگر که عاشقم باشی کم نمیذارم واسه تو اینو خودت بهتر میدونی
اگه بخوای با هم باشیم میمونم پیشت تا ابد تا پیش من تنها نمونی

اونی که یه عمری میگفت :تو این دنیا به جز من هیچ کسی را نداره
رفت وتوی تنهاترین تنهايام منو تنها گذاشت

اگه دوسم داری بیا منم دلم پیشه تو ِپیشت میمونم
اگر که دوستم نداری بی خبر از پیشم برو برو بذار تنها بمونم




[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 20:6 | |







این مثنوی حدیث پریشانی من است

بشنو که سوگ نامه ویرانی من است


امشب نه این که شام غریبان گرفته ام

بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام


گفتی غزل بگو ، غزلم٬ شور حال مُرد ،

بعد از تو حس شعر فنا شد، خیال مُرد


گفتم مرو که تیره شود زندگانیم

با رفتنت به خاک سیاه می کشانی ام


گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد

بر چشم باز فرصت دیدن نمی دهد


وقتی نقاب، محور یک رنگ بودن است

معیار مهرورزیمان سنگ بودن است


دیگرچه جای دلخوشی و عشق بازی است

اصلاً کدام احمق از این عشق راضی است


این عشق نیست فاجعه قرن آهن است

من بودنی که عاقبتش، نیست بودن است


حالا به حرفهای غریبت رسیده ام

فهمیده ام که خوب تو را، بد شنیده ام


حق با تو بود از غم غربت شکسته ام

بگذار صادقانه بگویم که خسته ام ،


من را به ابتذال نبودن کشانده اند

روح مرا به مَسند پوچی نشانده اند
 


اینجا نقاب شیر به کفتار می زنند


اینجا کسی برای کسی ،کَس نمی شود،

حتی عقاب درخور کرکس نمی شود


جایی که سهم مرگ جز تازیانه نیست

حق با تو بود ، ماندنمان عاقلانه نیست

ما می رویم چون دلمان جای دیگر است،


ما می رویم هر کی بماند مخیر است

ما می رویم گرچه ز الطاف دوستان ،


بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است

ما می رویم مقصدمان نا مشخص است


هر جا رویم بی شک از این شهر بهتر است

از سادگیست گر به کسی تکیه کرده ایم


اینجا که گرگ با سگ گله برادر است


ما می رویم ماندن با درد فاجعه است،

در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است


بر درب آفتاب پی باد می رویم

ما هم بدون بال به معراج می رویم

 


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 22:8 | |







من به درماندگی صخره و سنگ

من به آوارگی ابر و نسیم

من به سرگشتگی آهوی دشت

من به تنهایی خود می مانم

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی

گیسوان تو به یادم می آید

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی

شعر چشمان تو را می خوانم

چشم تو چشمه شوق

چشم تو ، ژرف ترین راز وجود

برگ بید است که با زمزمه جاری باد

تن به وارستن عمر ابدی می سپرد

تو تماشا کن

که بهاری دیگر



پاورچین پاورچین

از دل تاریکی میگذرد

و تو در خوابی

و پرستو ها خوابند

و تو می اندیشی

به بهاری دیگر

و به یاری دیگر

نه بهاری

و نه یاری دیگر

حیف

اما من و تو

دور از هم می پوسیم

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است

دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست

از سر این بام

این صحرا

این دریا

پر خواهم زد

خواهم مرد

غم تو این غم شیرین را

با خود خواهم برد


[+] نوشته شده توسط امیر مهدی در 22:46 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد